جدول جو
جدول جو

معنی دستان زدن - جستجوی لغت در جدول جو

دستان زدن
نغمه سرودن
تصویری از دستان زدن
تصویر دستان زدن
فرهنگ لغت هوشیار
دستان زدن
((دَ. زَ دَ))
سرودن، نغمه خواندن
تصویری از دستان زدن
تصویر دستان زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داستان زدن
تصویر داستان زدن
افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان زدن
تصویر داستان زدن
((زَ دَ))
مثل زدن، مثال آوردن، حکایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستان زن
تصویر دستان زن
نغمه سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستان زنان
تصویر دستان زنان
در حال دستان زدن نغمه سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهتان زدن
تصویر بهتان زدن
باشته کردن هیتانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن طمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان شدن
تصویر داستان شدن
شهره شدن مشهور گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
دندان فرو بردن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان شدن
تصویر داستان شدن
کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان شدن
تصویر داستان شدن
((شُ دَ))
شهره شدن، مشهور گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
((~. زَ دَ))
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن، کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن، طمع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستبند زدن
تصویر دستبند زدن
Handcuff
دیکشنری فارسی به انگلیسی
надеть наручники
دیکشنری فارسی به روسی
надіти наручники
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ใส่กุญแจมือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
हथकड़ी लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
হাতকড়া পড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی